و به حقیقت بدان که آداب، اجتماع خصال خیر باشد و «مأدبه» را از آن مأدبه خوانند که هرچه بر وی بباید جمله باشد؛ پس «فالذی اجتمع فیه خصال الخیر فهو ادیب.» و اندر مجاری عادت کسی را که علم لغت داند و صرف و نحو او را ادیب خوانند.


باز به نزدیک این طایفه «الادب هو الوقوف مع المستحسنات، و معناه: ان تعامل الله بالادب سرا و علانیة، و إذا کنت کذلک کنت أدیبا و انْ کنت أعْجمیا، و إنْ لمْ تکنْ کذلک تکون علی ضده.»

ادب وقوف باشد بر کردارهای ستوده. گفتند: «معنی این چه بود؟» گفت: «آن که با خداوند تعالی معاملت به ادب کنی اندر ظاهر وباطن. و چون معاملتت به ادب آراسته شود، تو ادیب باشی اگرچه زبانت اعجمی باشد.» که عبارت را اندر معاملت قدری زیادت نباشد و اندر همه احوال عاملان بزرگوارتر از قائلان اند.
و یکی را از مشایخ رضی الله عنه پرسیدند که: «شرط ادب چه چیز است؟» گفت: من اندر بیتی جواب تو بگویم که شنیده ام:
اذا نطقتْ جاءتْ بکل ملاحة
و ان سکتتْ جاءتْ بکل ملیح
یعنی ادب آن بود که اگر بگویی گفتارت صدق بود واگر معاملت آری معاملت حق و گفتار صدق اگرچه درشت باشد ملیح بود، و معاملت خوب اگرچه دشوار بود نیکو بود. پس چون بگوید، اندر گفت خود مصیب باد و چون خاموش بود، اندر خاموشی خود محق.
و فرقی نیکو کرده است شیخ ابونصر سراج رحمة الله علیه صاحب لمع، اندر کتاب خود میان آداب که گفته است:
الناس ف الأدب علی ثلاث طبقات: اما أهل الدنیا فأکْثر آدابهم فی الفصاحة و البلاغة و حفْظ العلوم و أسمار الملوک و أشعار العرب، و اما أهل الدین فأکثر آدابهم فی ریاضة النفْس و تأدیب الجوارح و حفْظ الحدود و ترْک الشهوات و اما أهل الخصوصیة فأکْثر آدابهم فی طهارة القلوب و مراعاة الأسرار و الوفاء بالعهود و حفْظ الوقْت و قلة الإلتفات إلی الخواطر و حسْن الأدب فی مواقف الطلب و أوقات الحضور ومقامات القرْب.
مردمان اندر ادب سه قسمت اند: یکی اهل دنیا که ادب به نزدیک ایشان فصاحت و بلاغت و حفظ علوم و سمرهای ملوک و اشعار عرب است و دیگر اهل دین که ادب به نزدیک ایشان ریاضت نفس و تأدیب جوارح و نگاهداشت حدود و ترک شهوات است و سدیگر اهل خصوصیت اند که ادب به نزدیک ایشان طهارت دل بود و مراعات سر و وفا کردن عهد و نگاه داشتن وقت و کمتر نگریستن به خواطر پراکنده و نیکو کرداری اندر محل طلب و وقت حضور و مقام قرب.
و این سخنی جامع است و تفصیل این در کتاب پراکنده بیاید، ان شاء الله عز و جل.